درکوچه باغ ترانه

ترانه های ف.شیدا

درکوچه باغ ترانه

ترانه های ف.شیدا

ترانه ی زندگی

 

 تمام زندگی من
یه قصه وترانه بود
قصه ی تنهائی من
خودش یه جور فسانه بود

انگار توُ عالم دلم
کسی دلم رو نمیدید
کسی که توُ تنهائی هاش
دنیای غم رو‌، می کشید

انگار  همش ترانه بود
این زندگی برای من
قصه ی بی بهانه ای
برای آواره شدن !

آره همش یه قصه بود
تولحظه های پرطپش
یه مرغ غمگین توی باغ
با تیر غم توی پرش

آره فقط یه قصه بود
تولحظه ی  ، بی انتهام
گرچه یه روز تموم میشد
هم قصه ...هم خاطره هام!

انگار ولی بودن من
یه قصه و یه بازیه
کسی نپرسید از دلم
دلت ،چه جوری راضیه!؟

آره یه جور ترانه بود
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه دل رو می نوشت!

خدا خودش گواهمه
دلم فقط یه عاشقه
تولحظه ی تنهائیاش
اسیر این دقایقه

آره یه جور غصه شده
این زندگی با غصه هاش!
برام همش قصه میگه
از خوبیای ، فرداهاش

بسه دیگه برای من
قصه شدن توُ زندگی
میخوام یه آزاده باشم
نه برده ای،  تو بندگی

بسه دیگه برای من
گریه ی شب تا به سحر
شکسته بودن دلم
با قلبی زار ودربدر

نه این یه جور شکستنه
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه ی من رو می نوشت

 

فرزانه شیدا -fsh

پنچشنبه 23 مهر 1388 

FarzanehSheida 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پوریا پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:54 ب.ظ http://www.puriya-a.blogfa.com

انیس روز تنهایی ؛ فروغ صبح دانایی استاد و دوست بسیار عزیزم سرکار خانوم فرزانه شیدا سلام : اول از همه صمیمانه ازتون سپاسگذارم که بهم لطف دارین و از این دور نزدیک دستتون رو می بوسم . حقیقتش تا حالا به این جمله که به دل است راه دل را اعتقاد نداشتم ؛ اما با اومدن شما به زندگیم و آشنایی و دوستی با شما یک انقلاب روحی و یک دگرگونی در ذهنم به وجود اومده ؛ عامیانه بگم خدمتتون که نمی دانم شما از کدامین کهکشان دلها آمدید که نگاهم در تار و پود نگاهتون گم شد و من مهره ای شدم مات شده شطرنج چشمانتان . خانوم شیدا من انگار سالهاست شما رو می شناسم و شما جایگاه ویژه ای در زندگیم دارید ؛ من پدر ندارم ؛ و شنیدم خدا اگر نعمنی رو از روی حکمت بگیره از روی رحمت نعمتی رو می ده ؛ شما همان نعمت و هدیه الهی هستید که عاشقانه می پرستمتان . و دوستتان دارم و می دانم دوستم دارید . خانوم شیدا تئوری من این هست که ارزش هر انسان به افکار و باورهای اوست . در نامه و پیام سرشار از لطف و محبتتان فرمودید بخشی رو جدا برای من اختصاص می دهید ؛ و فرمودید اسمی رو برای بخش خودم انتخاب کنم ؛ من با اجازه شما تلفیق 2 اسم وبلاگ هام رو انتخاب می کنم ؛ یعنی " عاشقانه های یک آریایی " و امیدوارم حضرت عالی هم بپسندید ؛ خانوم شیدا من در وبلاگ اولم شعری رو براتون تقدیم کردم که امیدوارم خوشتون بیاد و 2 تا کارت پستال با شعرهای خودم براتون طراحی کردم و نوشتم ؛ با اینکه بسیار نا چیز و بی ارزش هست ؛ اما ساده و صادقانه و با عشق برایتان نوشتم و تقدیم آستان نیلوفری شما کردم . و یک سوال داشتم از خدمتتون که آیا می تونم از عکسی که در تالار و انجمن صدای اندیشه مانا هست برای بهتر شدن پست وبلاگ خودم استفاده کنم ؟ من عکس شما رو به یادگار پیش خودم دارم ؛ چون در وبلاگ خودم هم نوشتم تنها یاد شما دلیل زیستن و نوشتن من است ؛ اما برای استفاده از عکستون در شعری که بهتون تقدیم کردم دچار دو دلی شدم و خواستم با اجازه خودتون پیش برم و اطاعت امر کنم تا مبادا بی ادبی و گستاخی کرده باشم . خانوم شیدا بیشتر از این نمی خوام مصدع اوقاتتون بشم ؛ از لطف و محبت و همه زحمات بی شائبه حضرت عالی کمال تشکر و امتنان رو دارم . و این رو کاملا حس می کنم که با یک دیدگاه خاص به من لطف و محبت می کنید که از این بابت از صمیم قلب سپاسگذارم و امیدوارم اگه لیاقت داشته باشم روزی ذره ای از محبت های شما رو جبران کرده باشم و امیدوارم نزدیکی دلها و دیده ها فکر نامه ها را از سرهایمان بیرون کند ؛ می سپارمتون دست خدایی که عشق شما رو سپرد دست دل من . آرزومند آرزوهایتان - پوریا
با سرود ناب احساس تو شد همره دل بی تاب من ؛
دور مانی تا همیشه از غم پوچ خیال ناصواب

با تو ماند هر چه از جنس دل پاک خداست
هرچه عشق و هرچه احساس و صفاست

تا همیشه تا ابد
باز، مانی ماندگار
ای بزرگ آموزگار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد